نمی‌دانم شما هم این طور هستید یا نه اما انگار شب ها بیشتر حال و هوای نوشتن به سراغ ذهن مشوش انسان می‌آید. گاهی برایم سوال پیش می‌آمد که برخی ها چطور خودکشی می‌کنند. به چه نقطه ای می‌رسند که به جان خود تعرض می‌کنند و بدن بی جانشان را بیشتر از حال قبل از مرگشان می‌پسندند. در چند ماه اخیر وقتی چندین بار کشکول زندگی ام از امید تهی شد هر بار حس مردگی جالب توجهی را بر روند زندگی ام حاکم دیدم تا حدی وضعیت و موقعیتشان برایم آشکار شد اما از طرف دیگر هم برایم آشکار شد هر چقدر هم از امید تهی باشیم، باز هم دست به خودکشی زدن شاید هیچ جوره منطقی نباشد. البته در لحظاتی هم ممکن است منطق بر رفتارشان حاکم نباشد و صد البته خدا را به خاطر ذهن منطقی که به من هدیه داده بار ها شکر! 

 

عوامل نا امید زا ☺ زیادند، بخواهیم ناله کنیم و شکوه کنیم تا ۲۴ ساعت هم کشش داریم و می‌توانیم در همه‌ی زمینه های روز ایران و جهان گلایه های خود را این طرف و آن طرف پرتاب کنیم و همه اطرافیان را مستفیض. اما حقیقتا منبع و منشا امید چه می‌تواند باشد؟ (اگر بگویید حسن و کلیدش همین الان از طبقه اول ساختمان خودم را پرت میکنم پایین؛ درست است که نمیمیرم ولی جانباز راه امید که محسوب میشوم؟!)

 

خب از آنجا که ذهن ما همیشه درگیر کلیشه هاست به عنوان اولین گزینه میگوییم خداangel

ولی فرض کنید که ما در ایران نیستیم و در جایی هستیم که اصلا پیامبرانشان را زنده زنده میسوزانده اند و هیچ دین الهی به آنجا نرسیده و به تبع آن از هرگونه اندیشه مذهبی تهی هستیم.

وقتی به انسان های سرزنده و شاداب اطرافم نگاه می‌کردم یک چیز را در آن ها مشترک یافتم و آن حس شادی و شعف و شوری بود که از دیدن برخی پدیده ها یا شنیدن نکته ای نغز از زبان یک استاد یا فهمیدن یک پدیده علمی برایشان ایجاد می‌شد. آن ها چیز های کوچک و بزرگی دارند که برای آن ذوق کنند! شاید برای من که خود را مردی تهی از احساسات می‌دانم درکش سخت باشد اما واقعا این چنین اند. می‌گویند هر چقدر ظرفیت روحی انسان بیشتر باشد فرد آرام تر و جا افتاده تری است. اما حقیقتا تنها جایی که به نظرم خوب است آدم ظرفیتش کم و ظرفش کوچک باشد همین مورد اخیر است.

بخواهم روراست باشم بعضی وقت ها به دختر بچه هایی که البته ممکن است سن کمی هم نداشته باشند اما کودک درونشان همچنان بیدار و سرزنده است حسودی ام می‌شود، می‌گویم ای کاش ذره از آن مقدار ذوق و شوقی که از پس دریافت یک دفترچه کوچک به عنوان کادوی تولد سراسر وجودشان را فرا‌ می‌گیرد در من هم ایجاد می‌شد.

البته اعتراف می‌کنم هنوز به طور صد در صد خالی از احساس نشدم و گاهی هم شرایط فوق برایم حادث می‌شود. اما هنوز نفهمیدم دقیقا ایراد از خودم است یا تقصیر اطرافیانم است که شگفت زده ام نمی‌کنند یا شاید هم تقصیر فلک است و پدر کشتگی دیرینه ای که با شخص شخیص بنده دارد!

 

بله

شاید با پر شدن جای خالی افرادی در زندگیمان این حالت رخوت و کسلی رخت بربندد و روح تازه ای جاری بشود اما. کجاست آن یک نفری که بیاید و غم ها را بشوید و ببرد. یک نینی تپل و سفید و گوگولی هم بشود هدیه ادامه با هم بودنتان.شیرین و رویایی و حتی خواستنی(:

 

 

نمی‌دانم به طور کلی مفهومی که از امید و شور پس از خواندن این متن برایتان حاصل شد چقدر می‌توان به نتایج ی رسید اما از آن جایی که دوست دارم هر چیزی را طوری به ت ربط بدهم، باید بگویم از نظر من برای تحولات ی باید به فرارسیدن زمانی امید داشت که مردم پس از تمام شدن انتخابات ها هم شور و تب ی شان نخوابد و در سراسر سال دغدغه مند و مطالبه گر بمانند. مسئول را به چالش بکشند، انرژی شان به جای هدر رفتن با ت بازی های اهل رسانه در راستای ایجاد عدالت باشد و امیدشان به اتحادشان باشد.

 

و در آخر توصیه ای اخلاقی

طوری رفتار کنید که وقتی از دنیا رفتید همه‌ی انسان های اطرافتان من جمله خانواده و دوستان و همکاران و آشنایان و . از خلق شما و از برخورد شما و از منش شما به نیکی یاد کنند. هم زندگی خودتان و اطرافیان شیرین می‌شود. هم باقیات صالحاتی برای خودتان است. حالا دیگر خود دانید، عبوس باشید اصلا! به من چه D:

 

آتش زیر خاکستر

 

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها