ای بابا اینو دیگه کجای دلم بزارم! اولین چیزی بود که بعد از دیدن خبر در صفحه نمایش تلفن همراهم از اندرونم به برون صادر شد.

اولش یکم تپش قلبم رفت بالا، با خودم می‌گفتم حالا چیکار کنم من رو بودنش حساب باز کرده بودم. یه دیقه ای رفتم توی شوک. 

اما

ما ازوناش نیستیم که زیاد توی شوک بمونیم؛ مرد اونه که بتونه شرایط مختلفی که براش پیش میاد رو مدیریت کنه، فرار کردن و جا زدن که کار من نیس.

وقتی قدم توی راه تشکیلات گذاشتم اولش مردد بودم، با این که قبل از ورود به دانشگاه تنم میخارید برای بودن توی تشکل های ی و فعالیت کردن، اما در بدو ورود مردد بودم؛ برم؟ نرم؟ تا کجا پیش برم؟ چیکارا بکنم؟ در آن واحد مغزم با سرعت ۳ سوال در ثانیه مورد هجمه قرار گرفته بود. جلسات رو شرکت می‌کردم، شاید اوایل میل قلبی نداشتم و با رودربایستی میرفتم و میومدم اما هر چی رفتم جلوتر برام شیرین تر شد، هر چی رفتم جلوتر فهمیدم مسیرم داره هیجان انگیز تر میشه. یهو به خودمون اومدیم دیدم یکی دو تا مسئولیت گرفتیم و داریم کار می‌کنیم؛ درسته سخت بود اما شیرینی هایی هم داشت. کم کم رسیدیم به انتخابات، تازه از راه رسیده بودیما ولی به دلایل متعدد و شرایط محیطی ای که پیش اومده بود رای آوردیم و یکم کار سخت تر شد. اگر بخوام در مورد یکی از نعمت هایی صحبت کنم که خدا به در زمان و مکان مناسب در اختیارم گذاشته دقیقا به همین عضویت تو شورای تشکل اشاره می‌کنم؛ اون لحظه ای که میفهمی تو دیگه مال خودت نیستی و خیلی چیزا رو باید به خاطر بار حقوقی که به دوش می‌کشی رعایت کنی لحظه سختیه، ولی بازم خدا میدونه که اگه این حالت وجود نداشت شاید یه آدمی می‌شدم که نباید می‌شدم. کسی که با ذات و اصل خود مهرداد فاصله زیادی داشت.

 به دلیل خصوصیات شخصیتی که دارم و درصد های بالایی از کمال گرایی، برای قدم گذاشتن توی خیلی از راه ها وسواس دارم؛ خیلی برنامه ریزی میکنم و دو دو تا چار تا می‌کنم. برام مهمه که توی راه درست قدم بزارم و بعدا از تصمیم خودم پشیمون نشم. این راه هم استثنا نبود، دو دو تا چار تا کردم، بدی هاش و خوبی هاش رو، امکانات و خلا هاش رو، راه پر پیچ و خم و پر ابهامش رو، سخت بود ولی خودمو مرد راه می‌دیدم. الحق و الانصاف هم از این مدل راضی بودم،هنوز هم مرد راهم، تا جایی که توان دارم در مسیر درستم حرکت میکنم. من راضی، خدا راضی، صلوات هم بر جمیع اموات ناراضیان!

این هم یه چالشه، برای بزرگ تر شدن، برای با ظرفیت تر شدن؛ سخته بشنوی همونی که تورو دعوت به یه راهی کرده خودش مسیرو کج کنه بره یه سمت دیگه، ولی نیمه پر لیوان اینه که خدا رو شکر تو راه باطل نرفته. حداقل دلم خوشه جاش جای بدی نیست، هرچند پشت ما رو خالی کرده.

 

این که شهید بهشتی گفته حتما توی یکی از تشکل های ی عضو بشید و فعالیت کنید انصافا بی دلیل نبوده. شاید توی این مسیر به دو راهی ها و بلکه سه راهی هایی برسی که به مسیر زندگی واقعی شبیه باشه. اینجاس که فارغ از هر اختلاف نظری یاد میگیری با همه همکاری کنی، یاد میگیری با یه عده همفکر و هم عقیده هدف گذاری کنید و نقطه زنی کنید. آخ که چقدر لذت میبری وقتی یکی از کاراتون هر چند کوچیک ثمر میده. این که خیلی هایی که مسیر رو اشتباه رفتن و کارایی کردن که نکردن نباید بزاریم به پای این که بچه های بدی هستن، نه ، جدی جدی جو و جو گیری خیلی ها رو تا ناکجا آباد می‌بره. مرد باشیم دست همو بگیریم، مرد باشیم نذاریم پسر بچه ها و دختر بچه های دبیرستانی که میان دانشگاه بیراهه برن. مثل برادر و خواهر خودمون براشون دلسوزی کنیم. مثل فرزند خودمون راهنماییشون کنیم. اینجاست که برکت هم به عنوانی مکملی قوی به سوخت موتور تشکل اضافه میشه و پتانسیل قابل توجهی رو رقم میزنه.

حالا فکر نکنید وقتی اومدید براتون فرش قرمز پهن کردن ها، نه این طوری نیست. سختی می‌کشید، حرف می‌شنوید، ممکنه حتی تهمت هم بزنند و شما هم بخورید. ولی جا نزنید. یه لحظه فک کنید حضرت علی (ع) تو جنگ جمل یا صفین جا زده، یه لحظه فک کنید امام حسین (ع) تو کربلا جا زده؛ اصلا قابل تصور هست؟ به خدا که نیست. پیرو خوبی باشیم.

 

با افتخار می‌گم، تشکل جامعه اسلامی دانشجویان اول بیراهه منو خفت کرد. کمک کرد در جهت مثبت تغییر کنم، کمک کرد آدم باحال تری باشم. حالا ادای دین من میشه گرفتن دست بقیه. من امیدوارم خدا کمکم کنه توی مسیر بمونم، شما هم دعا کنید.

 

اللهم اجعل عاقبت امرنا خیرا

 

 

 

 

آتش زیر خاکستر

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها