امسال وقتی نتایج کنکور را اعلام کردند فکرم درگیر این بود که چه کسانی ورودی ۹۸ رشته تحصیلی ام هستند. هر چند خود را با قبول مسئولیت مم کرده بودم که در روز های ثبت نام ورودی ها در دانشکده حضور داشته باشم اما اهدافی هم از حضور بینشان داشتم. شاید باورتان نشود ولی دانشجویان تازه واردی که اشتیاق وصف ناپذیری برای دانشگاه و درس دارند منبع پر بار انرژی مثبت و امید و هیجان اند. وقتی در جمعشان که اغلب با پدر و مادر هایشان حاضر شده اند می‌روی روحت شاد می‌شود! در کنار این که می‌توانی ارزیابی شان کنی و محکشان بزنی که چند مرده حلاج اند( البته بیشتر دانشجویان دانشکده اینجانب از بانوان گرامی هستند).

 

دختری که روابط عمومی اش ضعیف بود و استرس زیادی داشت،پسری که مثل یک مرد خودش تنها برای ثبت نام آمده بود. دختری که با کل خانواده و نصف خاندان پدری اش حاضر شده بود و از روند پیچیده اداری کلافه شده بود، دختری که وقتی جرف میزد صدایش به سختی شنیده می‌شد و سر به زیر و مأخوذ به حیا بود،پسری که تعجب کرده بود من و یکی دو نفر دیگر در زمان انتخاب رشته پزشکی و دندانپزشکی و داروسازی را انتخاب نکرده ایم،دختری که نام کاربری و رمز عبور فراموش شده اش پدر مرا دراورد. همه این ها با سلام و احوال پرسی گرم و صمیمانه و انجام خدمتی ناچیز و باز کردن گرهی کوچک حس امیدی دوباره دریافت می‌کردند و هر کدام چند بار تشکر می‌کردند. 

از والدین بگویم: پدری که وقتی آدرس امور خوابگاه ها را برایش دقیق و بی نقص تشریح کردم گل از گلش شکفت و یاد دوران دانشجویی خودش افتاد.مادری که اخم هایش در هم بود ولی با سلام و احوال پرسی من لبخند بر لبش نشست و از پسرش گفت که به تازگی از بهشتی فارغ التحصیل شده و این که در کدام کانون فرهنگی فعالیت می‌کرده.از پدری یزدی که نور اشتیاق به قبولی فرزندش در چشمش می‌درخشید و دخترش که با افتخار به هدف از پیش تعیین شده اش رسیده بود. و نیز پدر و مادری که سخت گیر به نظر می‌رسیدند و خودشان از متخصصین حوزه فعالیت خودشان بودند و ادعا می‌کردند که تمام مدارک را درست شب قبل ساعت ۱۲ و سی دقیقه آپلود کرده اند و آموزش دبه دراورده! و دختری که چهره اش داد می‌زد که از تصمیم گیری های پدر و مادرش به جای خودش خسته است و از این حالت بی ارادگی خودش حتی شرم هم دارد.

 

همه و همه کسانی هم که برای کمک در ثبت نام جدید الورود ها آمده بودند شاد و خندان بودند. جدای از اعتقادات مذهبی شان، همه از حس کمک کردن به هم نوع و شاید هم خودشیرینی برای دکتر مینایی(معاون آموزشی دانشکده) لذت فراوان می‌بردند.

 

 

و امروز چیزی را حس کردم که قبلا هم می دانستم اما بار دیگر برایم ثابت شد: احترام، احترام متقابل می آورد. لبخند و مهربانی واکنشی مشابه را به دنبال دارد. و لطف و بخشندگی، قدر دانی صمیمانه را به همراه می‌آورد.

حس خوبی از آمدن دهه هشتادی ها دارم؛ هر چقدر این انتهای هفتادی ها به نظر خسته و بی حوصله می‌آمدند، این هشتادی ها با انگیزه و حق طلب به نظر می‌رسیدند. البته نباید بگذریم از این که اگر ماها سال بالایی ها الگوی فعال و شاداب و هدفمند و عدالت خواهی نباشیم آن ها هم کم کم به ورطه مهلک بی تفاوتی و مردگی و در نهایت پوسیدگی کشیده می‌شوند. باشد که الگو های خوبی باشیم.

 

 

دلم روشن است از نهال هایی که کاشته شده اند و ممکن است در سایه من و امثال من به ثمر بنشینند. امیدوارم خدای متعال به من و همین نورسیده های دانشگاهی لطف کند؛ لطفی که باعث شود وقتی نام دانشگاه شهید بهشتی می‌آید، اخلاق و منش و روش و جهان بینی و بصیرت شهید مظلوم را در اذهان تداعی کند.

 

 

اللهم اجعلنا من جندک، فان جندک هم الغالبون

 

 

آتش زیر خاکستر

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها